[فقط اعضاء انجمن قادر به مشاهده لینک ها می باشند برای عضویت در سایت کلیک کنید]
*این داستان در یک بعد موازی با دنیای کامبتی که شاهدش بودیم قبل از حمله ارتش شائوکان به زمین اتفاق میفتد اما با دنیای اصلی تغییراتی دارد برای مثال جانی و سونیا قبل از حمله با یکدیگر ازدواج کرده و مواردی دیگر *
قسمت اول
---------------------
شائوکان: هوهوهاهاها اره این اخرین ماموریتته, پس از قاتل عام جنگجوهای زمین "نژادت" رو احیا خواهم کرد
[فقط اعضاء انجمن قادر به مشاهده لینک ها می باشند برای عضویت در سایت کلیک کنید]
رپتایل با خوشحالی و هیجان: عا ... عالیه ... واقعا ؟ یعنی بلاخره ... بلاخره میتونم پس از این همه مدت کسایی شبیه خودمو ببینم
[فقط اعضاء انجمن قادر به مشاهده لینک ها می باشند برای عضویت در سایت کلیک کنید]
شائوکان: البته هوهوهاهاها, با این همه ارواحی که جمع کردم واسم اب خوردنه, یادته چطور ارمکو ساختم ؟ همونطور نژاد تورم احیا میکنم
رپتایل با خودش گفت: برخلاف ظاهر ترسناکی که زیر ماسک انسانیم پنهان کردم از اولشم حالم از خونریزی بهم میخورد اما این اخرین باره, اره ... اخرین باره که دست به قتل دیگران میزنم, واقعا مجبورم خواهش میکنم منو ببخشین
*قلمرو زمین | مترو*
استرایکر همانطور که میخندید از سونیا, جکس, جانی کیج و کابال خداحافظی کرده و داخل مترو شد: پسر عجب روز خوبی بود ههههههه واقعا خوش گذروندیما, جانی نامردم عجب حالی میکنه دیگه منم باید فکر زن گرفتن باشم
سپس به مترو خلوت نگاهی انداخته و خواست بشیند که حس کرد سایه ای سریع رد شد: هان ؟
دقیق تر نگاه کرد, سایه دوباره رد شد و یکدفعه دید نینجایی سبز پوش که همان رپتایل بود ایستاده و در تاریکی بهش خیره شده, استرایکر کمی بهش نگاه کرد: هه ... کازپلی رو ... چه قشنگم بازی میکنه
رپتایل: ای انسان زمینی, متاسفم که برای احیای نژادم باید تو رو بکشم
استرایکر با خنده: بسه باو داری واقعا طبیعی نقشتو بازی میکنی ... جنگجوی زمینی دیگه ....
یکدفعه در فکر فرو رفت: جنگجوی زمینی, ن ... نکنه که واقعا از اوت ورلد همون دنیایی که جانی گفت ....
سریع کلتش را بیرون کشیده و سمت او هدف گرفت: همونجایی که هستی وایسا و تکون نخور
اما رپتایل فیگور حمله کرد, استرایکر فریاد زد: دوباره میگم تکون نخور
اما رپتایل خواست جلو بیاید و یکدفعه استرایکر شروع به شلیک نمود اما رپتایل تند تند غیب و ظاهر شده و یکدفعه جلویش رسید و صدای فریاد از درد استرایکر در متروی خلوت پیچید, جکس و بقیه که هنوز نزدیک مترو بودند یکدفعه جا خورده و جکس با نگرانی گفت: لعنت این دیگه چی بود ... عجله کنین !
با سرعت زیادی داخل مترو دویده که با صحنه ی وحشتناکی مواجه شدند, جسد بی جان استرایکر با یک دست کنده شده, گردنی پاره و غرق خون نقش زمین بود, با دیدن این صحنه کابال با ناراحتی فریاد زد: نهههههه رفیق نهههههههههه
سریع بالای سر استرایکر خم شد و شروع به تکان دادنش نمود: استرایکر نههههه تو ... تو نباید ....
سپس با اشک هایی جاری و خشم فریاد زد: هرکی که بودی ... میکشمتتتتتتتتت
و تفنگش را بیرون کشیده, جکس و سونیا هم با سلاح هایشان جهت های مختلف را پوشش داده بودند و کابال با عصبانیت: کجایییییییی ترسوووووووو
به سرعت دوید و رفت, جکس: هی وایسا کجا میری
و به ارامی دنبالش رفت, از سوی دیگر جانی خطاب به سونیا: ببین بهتره پخش شیم, قاتل تا گروهیم بهمون حمله نمیکنه
و خواستند جدا شوند که یکدفعه زنجیری فلزی دور گردن جانی پیچیده شد, جانی به هوا کشیده و از گردن پاره پاره اش خون جاری گشت و شروع به دراوردن صداهایی کرد, سونیا با وحشت طرفش برگشت, جیغی زد و نگاه کرد دید زنجیر انگار به هوا وصل شده: این ... اینجا چه خبرهههههههههههه
با ترس شروع به شلیک سمت جانی کرد و جانی افتاد, با ناراحتی موبایلش را دراورد: تو ... تو چه بلایی سرت اومد
به سقف خیره شد اما چیزی نبود, شروع به گرفتن شماره امبولانس کرد و متوجه نشد که جانی مُرده, همانطور که شماره میگرفت یکدفعه خونی روی دیوار پاشید و سونیا هم از کمر نصف شد و صدای رپتایل که نامرئی بود امد که گفت: متاسفم ... واقعا متاسفم اما راه دیگه ای نداشتم
از طرف دیگر کابال همانطور که میوید یکدفعه 3 پسر جوان و ولگرد را دید که مشغول صحبت بودند, با عصبانیت تفنگش را سمت انان نشانه گرفت: کار شما بود ها ... ولگردای کثیف گفتم کار شما بود یا نههههههههههههه
و ولگردها با ترس و وحشت خشکشان زد: نه ... د ... داری راجب چی حرف میزنی
در همان حال جکس به ان سمت دوید و جلوی کابال را گرفت: بس کن داری چیکار میکنی بدون هیچ مدرکی
کابال: ولم کن, کس دیگه ای اینجا نیس حتما کار اینا ....
که یکدفعه سر جکس توسط چیزی قرمز رنگ کنده شده و دور رفت, خونش روی صورت کابال پاشید
[فقط اعضاء انجمن قادر به مشاهده لینک ها می باشند برای عضویت در سایت کلیک کنید]
کابال با حیرت به جسم بدون سر جکس که روی زمین افتاد و سپس موجودی عجیب که بدنش انسان و سرش سبز بود و انگار داشت چیزی را میجوید خیره شد و گفت: پس تو ... کار تو بووووووووووود
فریادزنان شروع به شلیک نمود که رپتایل زبانش را دراز کرده و هردو دست او را کند و با دهانش که بزرگتر شد خورد, کابال از درد شروع به فریاد زدن کرده و غرق خون خواست فرار کند که هردو پایش هم کنده و خورده شد, رپتایل در حال خوردن اعضای او: متاسفم ... اما خیلی گرسنم شده بود, خیلی متاسفم
و بدن کابال را هم کند و خورد و تنها سر قطع شده کابال روی زمین ماند که ان هم چند لحظه بعد اثری ازش نماند
*مقر اصلی فرماندهی سازمان اژدهای سیاه*
کینو همانطور که قدم میزد به رهبر و اعضای سازمان اژدهای سرخ خیره گشت: خیلی خوبه, خوشحالم که با هم به توافق رسیدیم, حالا ... حالا میتونیم با اتحادمون به ثروت هایی عظیم نه ... حتی کل زمینو بگیریم
و همه شروع به دست زدن و تشویق کردند: اره همینه ... خودشه
کینو با نیشخند به کل اعضای 2 سازمان خیره گشت: امروز روز بزرگی, روز خیلی بزرگی واسه سازمان های تروریستی در دنیا
که بیسیمش زنگ خورد: اه
برداشت و جواب داد: چیه چه مرگته ؟ نمیبینی وسط چه جلسه ی مهمی ....
یکدفعه تعجب کرد: چی گ ... گفتی ... الان چندین بمب و تعداد زیادی دینامیت جلوته ؟ مگه میشه
با شنیدن این حرف صدای زمزمه بین افراد 2 سازمان شدت گرفت که ناگهان در انفجاری وحشتناک کل ساختمان منفجر گشت و همه از جمله کینو, رهبر سازمان اژدهای سرخ, تمام اعضای 2 سازمان از قبیل جریک و ... در انفجار تکه تکه شده, سوخته و از بین رفتند ... حتی موکاپ که برای جاسوسی انجا بود هم از انفجار در امان نماند و تکه تکه گشت
رپتایل نیز که عامل بمب گذاری بود از دور به ساختمان در حال سوختن نگاه میکرد
*چند روز بعد ... معبد شائولین*
در حالی که لیوکنگ همراه با دیگر اعظای شائولین تمرین کرده, نایت ولف و ریدن هم مشغول صحبت بودند و سایبر ساب زیرو کمی دورتر ایستاده بود, لیوکنگ به کیتانا که داخل حیاط شده نگاهی کرده و لبخند زد
چند دقیقه بعد که تمرین تمام شده بود لیوکنگ کنار کیتانا نشسته و مشغول صحبت بودند, لیوکنگ: که اینطور, ولی بهتره شمام اماده شین هرکاری از شائوکان برمیاد, اما قبلش میخواستم بهت بگم که ....
کیتانا: چی ؟
لیوکنگ که خجالت میکشید چند لحظه زور زد بهش بگوید پس از حل شدن تمام قضایا با من ازدواج کن که در اخر نتوانست و گفت: ه ... هیچی ... میرم یه چی بیارم بخوریم
کیتانا با لبخند بهش خیره شده و لیوکنگ دور شد و رفت, چند لحظه بعد هم لیوکنگ با خنده و خوشحالی در حال برداشتند میوه ها بود که چاقویی در گردنش فرو رفت, از درد خواست فریادی بزند که نتوانست و همانطور که خون شدیدی از گردنش میریخت
[فقط اعضاء انجمن قادر به مشاهده لینک ها می باشند برای عضویت در سایت کلیک کنید]
بشقاب از دستش افتاد و شکست, خودش هم غرق خون روی زانوهایش افتاد و به رپتایل خیره شد: تو ... تو هیولا چطور تونستی داخل معبد شی
و به سختی بلند شد و چند ضربه زد اما از شدت خونریزی نمیتوانست درست بجنگد و ضرباتش خطا میرفت, رپتایل هم چاقویی دیگر برداشت و در سینه او فرو کرد, یکی دیگر در شکمش, یکی شانه, یکی پشتش و لیوکنگ مثل مجسمه ای از خون همانطور ایستاده بود و تصویر کیتانا جلوی چشمانش بود: ک ... ک ... کیتانا ....
و با ساتوری که رپتایل در پیشانیش فرو کرد همانطور که مقدار از مغزش بیرون امده بود بی جان نقش زمین گشت و خونی زیاد همه جا را فرا گرفت, از سوی دیگر چند دقیقه گذشت و خبری از لیوکنگ نشد, کیتانا بلند شد و با لبخند: اه چقد طولش داد, برم ببینم داره چیکار میکنه
خندید و او هم رفت, ریدن هم از دور به زمین خیره شده بود, نایت ولف: چیه ... چی شده
ریدن: هیچی فقط ... فقط احساس بدی دارم, نمیدونم چرا
در همان حال کیتانا هم داخل اشپزخانه شد اما فقط یک بشقاب شکسته دید, در واقع رپتایل قبل از امدن او جسد لیوکنگ را مخفی کرده و تمام خون را سریع پاک کرده بود, کیتانا به بشقاب خیره شده و نشست: اوه اوه اوه اینجا چه خبر شده, لیوکنگ کجاس ؟
که یکدفعه در تکه های شکسته بشقاب تصویر صورت رپتایل را دید: هان ؟
خواست برگردد و به پشت سرش نگاه کند که یک سیخ کباب پشت سرش را شکافت, از درون دهانش بیرون امد و .....
ریدن: پس این لیو و کیتانا کجا رفتن ؟ گفتم که حس بدی دارم باید توجه میکردم, یه حظور شیطانیو تو معبد حس میکنم
و همانطور که کمی دورتر شد یکدفعه تبر نایت ولف خود به خود به هوا رفت, سایبر ساب زیرو خطاب به نایت ولف فریاد زد: هی ولف پشت سررررررت ... مواظب باش
ولف: چی ... پشت سرم ؟ چی شده
که یکدفعه با ضربه ی تبر دستش قطع شده و از درد فریادی زد: اااا ... ااااااااااه ... اااااااخ دستتتتتم ... دستتتتتم
و ریدن و ساب زیرو با حیرت به ان صحنه خیره شدند که ناگهان تبر در گلوی ولف فرو رفت و ولف میان ابشاری از خون بی جان نقش زمین گشت, ریدن فریاد زد: تو ... تو هرکی که هستی خودتو نشون بدههههههه
که ساب زیرو طرف ریدن دوید و گفت: قربان شما کنار برین طرف یه دشمن نامرئیه و قدرت من برا شکست دادن اینطور دشمنا بهتره
سپس شروع به پرتاب یخ به اطراف کرد و با هر یخ یک طرف معبد یخ میزد, رپتایل نیز بصورت نامرئی با سرعت زیادی دویده تا یخ ها بخش نخورد که ساب زمین را هم به برف تبدیل نمود: هاهاهاها حالا دیگه راهی واسه فرار نداری
و همانطور که رد پاهای رپتایل که روی برف بود را دید شروع به جمع کردن قدرت زیاد یخی نمود و به یکباره پرتاب کرد, یک لحظه مانده بود یخ به رپتایل بخورد که رپتایل سریع بدن نایت ولف را جلوی خودش کشید و به دلیل قدرت خاص بدن نایت که جادو را برمیگرداند یکدفعه یخ طرف ساب زیرو برگشت و ساب زیرو با وحشت فریاد زد: ع ... و ... و ... وااااااااااااای
اما دیر شده بود و در انفجاری یخی ابتدا کل جسمش یخ زد و سپس یخ ها شکست و در نتیجه ساب تکه تکه و کشته شد, ریدن با عصبانیت به این صحنه خیره گشت و خطاب به رپتایل گفت: ای موجود پست بی شرم خودتو نشون وگرنه برای نابودیتم شده کل معبدو یه جا میفرستم هوا
و همان لحظه رپتایل ظاهر شده و بدن نایت را به طرفی دیگر پرتاب نمود, ریدن: اوووه پس میدونستی بدنش نمیتونه رعد منو برگردونه
رپتایل: روت تحقیق کرده بودم, از طرف شائوکان فرمان دارم کل جنگجوهای زمینو بکشم تا نژادمو احیا کنه که همه مُردن فقط تو موندی که رهبرشونی ... اما تسلیم شو ... تو زمینی نیستی پس نیازی به کشتنت نیس
ریدن همانطور که برقی شدید فرایش گرفته بود: من ؟ تسلیم ؟ این تو هستی که قراره بمیری و اونقدر احمق بودی که فریب شائوکانو خوردی
[فقط اعضاء انجمن قادر به مشاهده لینک ها می باشند برای عضویت در سایت کلیک کنید]
رپتایل کمی نگران گشت: خفه شو کدوم فریب, اون تونست ارمکو بسازه پس میتونه نژاد منم احیا کنه
ریدن: نه اون نمیتونه, برای ساخت ارمک اون تنها تعداد زیادی روحو ترکیب کرد اما فیزیولوژی نژاد تو رو نمیدونه پس فایده ای نداره
رپتایل از کوره در رفتم: گفتم خفه شووووووووو
و فریادزنان خواست توپ اسیدی پرتاب کند که ریدن فریادزنان با 2 دستش درون شکم او رفت و همانطور که برق رپتایل را گرفته بود چنان به دیوار کوفتش که انفجاری اتفاق افتاد و دیوار روی رپتایل ریخت, ریدن: تموم شد ... تو واقعا یه احمق بودی
که ناگهان دست رپتایل از بین اوار بیرون امد و سپس اوار منفجر شده و رپتایل برخواست و با بدنی پر از زخم, خراش و خون: فا ... فایده ای نداره ... تا نژادم احیا نشه قصد مردن ندارم
ریدن: پس اینبار جوری میزنمت که چیزی ازت نمونه
که یکدفعه رپتایل کلت استرایکر را بیرون کشید و شروع به شلیک کرد طوری که یک دست ریدن گلوله خورده و خونی شد, اما سریع غیب و ظاهر گشت و طرفی دیگر ظاهر شد: غافلگیرم کردی اما فایده ای نداشت حالا بمیر
و فریادزنان از دست سالمش مقدار زیادی رعد بیرون فرستاد که به رپتایل خورد, رپتایل از درد فریادی زده و همانطور که میسوخت چند متر به هوا پرتاب شده و روی زمین افتاد
[فقط اعضاء انجمن قادر به مشاهده لینک ها می باشند برای عضویت در سایت کلیک کنید]
ریدن: چی شد حال کردی ؟ شانسی جلوم نداری
رپتایل به سختی و غرق خون همانطور که شانه اش را گرفته بود برخواست: گفتم که ... تا نژادمو احیا نکنم نمیمیرم
ریدن شروع به جمع کردن کل قدرتش درون یک دستش کرد: پس بذار یه بار و برا همیشه از صفحه روزگار محوت کنم, اینبار جوری میزنمت که روحتم همراه جسمت نابود شه پس به دنیای دیگم نمیری حالا بمیر
[فقط اعضاء انجمن قادر به مشاهده لینک ها می باشند برای عضویت در سایت کلیک کنید]
و خواست شلیک کند که رپتایل فریادزنان تفی اسیدی پرتاب نموده و به صورت او زد, ریدن از درد فریادی زده و همانطور که صورتش میسوخت به ناچار جمع کردن قدرت الکتریسیته را متوقف نمود: اهههه چشماااااام ... اهههههههه
رپتایل نیز از فرصت استفاده نمود سریع چندین تف دیگر پرتاب نمود که ریدن برای دفاع دست سالمش را جلوی خودش گرفت اما دستش به طرز وحشتناکی سوخت و چیزی جز استخوان ازش باقی نماند, ریدن با صورت و دستانی خونین: دستامو ازم گرفتی ای موجود کثیف ... اما هنوزم میتونم شکستت بدم
جلوی رپتایل ظاهر شد و با لگدی که دهان رپتایل را پر از خون کرد به یک دیوار کوفتش و دیوار ترک برداشت, سپس پایش را روی گردن رپتایل گذاشت و شروع به فشار دادن نمود که رپتایل به سختی در 2 دستش قدرت اسیدی جمع نموده و توپی اسیدی به پای او زد طوری که در انفجاری پای ریدن متلاشی گشت و ریدن همانطور که از درد فریاد میزد روی یک پایش عقب عقب رفت که رپتایل فریادزنان طرفش دوید و ماسکش را برداشت: حالا تو ای خدای رعد ... بمیر ... بمیر و قربانی احیای نژادم شو
و اسید خیلی زیادی از دهانش بیرون ریخته طوری که کل جسم ریدن را فرا گرفت, ریدن هم از درد فریادی زده, کل پوست, گوشتش ذوب شد و اسکلت نیمه ذوب شده ای که تنها باقی مانده اش بود روی زمین ریخت
[فقط اعضاء انجمن قادر به مشاهده لینک ها می باشند برای عضویت در سایت کلیک کنید]
رپتایل نیز لنگان لنگان و غرق در خون دور شد و رفت
*چند دقیقه بعد*
کانگ لائو و جید داخل معبد شده و به صحنه ی وحشتناک و پر از جسدی که رو به رویشان بود خیره شدند, کانگ: اینجا ... اینجا چه خبر شده ....
که یکدفعه رپتایل که روی سقف یکی از برج ها بود سنگ غول پیکری را رویشان انداخت و کانگ و جید هردو زیرش له شدند
+پایان قسمت اول+
{{ نظر و لایک فراموش نشه که برای نوشتن قسمت بعدم اشتیاق پیدا کنم با تشکر }}